دیشب حواسم نبود که بی هوا ظاهر شدی....
داشتم از گل مریم اکسیژن می گرفتم
و عطر تو را به رخش می کشیدم
داشتم با زمین و زمان حرف می زدم و تو را به تصویر می کشیدم
و تو یکهو سر رسیدی و همه به من خندیدند
خندیدند که تو کجا و توصیف های من کجا
خندیدند که من چقدر با این واژه ها تو را محدود به تصویر کشیده ام
خندیدند که تو چقدر بزرگ تر از نوشته های منی
ولی چه کنم به من حق نمی دهی واژه کم بیاورم؟...
به من حق نمی دهی نتوانم تو را آنطور که باید ترسیم کنم؟
تو چقدر خاص آفریده شده ای. چقدر تک متولد شده ای
تو چقدر مخصوصی..... و من چه بی هوا سر راهت نشستم و
تو بی هوا تر دستم را به دستت گره زدی
و دو قدم جلو تر این قلبم بود که گره خورد به قلب تـــــــــــــــــــــو....
و هر چه دور تر رفتی این گره کور تر شد
و حالا همین گره کور من و تو چقدر از بغض های من عقده وا می کند هر شب.
جان من مراقب باش سینه ام می سوزد
کاش کمی باران ببارد...
هوا سنگین است......
آه ... کمی باران.....
[ سه شنبه 91/11/3 ] [ 12:1 صبح ] [ آرش ]